امامزادگان عشق

امام خمینی(ره): شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است.

امامزادگان عشق

امام خمینی(ره): شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است.

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

سردار شهید حاج احمد کاظمی

روی مسائل ارزشی جامعه خیلی حساس بود.وقتی بعضی از ناهنجاریها و ضد ارزشها را می دید،خیلی دلگیر می شد.یک روز بهم گفت:«چکار می توانم بکنم تاآن تعداد محدودی راکه غافل هستند،از غفلت بیرون بیاورم.به فکرم افتاده یک تابلویی بنویسم و درخیابان کنار پادگان ولیعصر(عج) در مسیر عبور مردم نصب کنم و روی تابلو بنویسم که مردم شهدایی که درجنگ شهید شدند،اینها فردای قیامت جلوی شما را می گیرند و می گویند ما ازشما طلبکاریم،ما ازشما شکایت داریم».

  

وقتی فرزند اولمان داوود،خواست به دنیا بیاید،عباس مرا به دزفول برد؛درطول راه نشانی بیمارستان را پرسید.به او گفتندکه آخرهمین خیابان،بیمارستان حضرت زهرا(سلام الله علیها) است؛ وقتی نام بیمارستان را شنید،چنان گفت یا زهرا(سلام الله علیها) که من فکر کردم اتفاقی افتاده است. پرسیدم چی شده؟ گفت: یازهرا(سلام الله علیها) رمز زندگی ماست!گفتم: چطور؟گفت:«درعملیات فتح المبین که با رمز یازهرا(سلام الله علیها) شروع شد،مجروح شدم.با زنی ازدواج کردم که نامش زهرا است.تولد فرزندمان هم در بیمارستان حضرت زهرا(سلام الله علیها) است.»او یک چیز را نگفت و آن شهادتش بودکه درعملیات بدر با رمز یازهرا(سلام الله علیها) اتفاق افتاد و من به واقع متوجه این اسم رمز شدم.                همسر شهید

شهید سید مجتبی علمدار

 یکبار شهید نواب درخیابان،آقایی را دیدکه صورتش را تراشیده بود؛او با رویی گشاده آن مرد را بغل کرد وبعد از سلام و  علیک گرم با صمیمیت گفت:«برادر! چرا ما نباید مثل  پیامبر باشیم،چرا ما نباید شکل مسلمانان باشیم؟ محاسن متعلق به پیامبر و علی ابن ابیطالب(علیهم السلام) است؛ متعلق به امام حسین(علیه السلام)است.» خلاصه آنقدر بااو صحبت کرد که طرف از روز بعد محاسن گذاشت؛دفعه بعدکه شهید نواب او را با محاسن دید،با همان رفتار دوستانه قبلی به اوگفت:«به به! واقعاً انسان وقتی شما را می بیند لذت می برد.چقدر به زیبایی شما افزوده شده است؛حالا شما شیعه ائمه اطهار و اولیای خدا  شده اید؛چرا شما باید شکل چرچیل و استالین باشید؟».

   شهید مرتضی(میثم)شکوری

بعد از انقلاب میرفت جلوی دانشگاه برای بحث های سیاسی وشروع میکرد با چپی ها بحث کردن.

کتابهایشان را میخواند و ازهمانها برایشان دلیل می آورد.شبها هم درخانه بحث راه می انداخت ومیگفت:«فرض کنید من یک چپی،یک مخالف هستم»؛اینجوری بچه ها راآماده ی بحث کردن میکرد.اوایل انقلاب و زمان ترورهای کورمنافقین که می آمدند اسم طرف را صدا میزدند واگرکسی اشتباه هم جواب می داد، او را میکشتند،اسم میثم را برای خودش انتخاب کرد.بعدها هم درپادگان به میثم شکوری معروف شد.

نقل از مجتبی شکوری.